کد مطلب:153837 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

وصیت مسلم
مسلم گفت حال كه تصمیم به قتل من گرفته ای بگذار بیكی از حاضرین وصیت كنم پسر زیاد گفت به هر كس كه می خواهی وصیت كن.

مسلم به حاضرین در مجلس نظر افكند و عمر بن سعد وقاص را صدا زد و گفت بین من و تو قرابتی است كه با دیگران نیست زیرا بجز تو قریشی نیافتم و حاجتی دارم كه می خواهم پنهانی با تو بگویم، عمر بن سعد به خاطر خشنودی ابن زیاد از شنیدن تقاضای مسلم امتناع نمود ابن زیاد گفت: از شنیدن حاجت پسرعمویت دریغ مكن، عمر سعد برخاست و نزد مسلم رفت مسلم گفت: وصیت من آنست كه: اولا قرضی در كوفه دارم حدود هفتصد درهم آن را از طریق فروش شمشیر و زره ام ادا كن و هر چه از دینم اضافه آمد به طوعه بده كه به من خدمت كرده است. دوم آن كه جسدم را از ابن زیاد بگیر و دفن كن. سوم آنكه قاصدی بسوی حسین (ع) بفرست كه به كوفه نیاید زیرا من برایش نوشته بودم به كوفه بیاید.

عمر بن سعد مفاد وصیت مسلم را به ابن زیاد بازگو كرد، ابن زیاد گفت: لا یخونك الأمین ولكن قد یؤتمن الخائن. یعنی «امین هرگز خیانت نمی كند لیكن گاهی خائن را امین می شمارند». اما مال او به خودش مربوط است و ما منعی نمی كنیم آنچنان كه دوست دارد انجام بده و در مورد حسین (ع) هم اگر او اراده ما نكند ما را با او كاری نیست و اما در مورد جسد مسلم شفاعت ترا نمی پذیرم زیرا او از ما نیست و با ما مخالفت نموده و بر هلاكت ما كوشا بوده است و به روایت دیگر گفته است: و اما جثته فانا لا نبالی اذا قتلناه ما صنع بها. «یعنی درباره جسدش پس از كشتن او ما را با آن كاری نیست هر كاری كه خواهی بكن» [1] .



[1] اعيان الشيعه ج 1/ص 592 - بحار ج 44/ ص 356 - مقاتل الطالبين ص 106 - ارشاد مفيد ص 216 - كامل ج 4/ ص 34- حياة الحسين ج 2/ ص 400 - عقد الفريد ج 4/ ص 379 - طبري ج 7/ص 266 - انساب الاشراف ج 2/ص 82.